لازم آمدن از موجود بودن چیزی وجود چیزی دیگر. (ناظم الاطباء). نشان چیزی بودن: (برجها) بر بادها دلالت چگونه دارند. (التفهیم ص 323)، راهبر بودن. رهنمونی داشتن
لازم آمدن از موجود بودن چیزی وجود چیزی دیگر. (ناظم الاطباء). نشان چیزی بودن: (برجها) بر بادها دلالت چگونه دارند. (التفهیم ص 323)، راهبر بودن. رهنمونی داشتن
لایق بودن. شایستگی داشتن. (فرهنگ فارسی معین) : زانگه که عشق دست تطاول دراز کرد معلوم شد که عقل ندارد کفایتی. سعدی. ، از عهدۀ ادارۀ امور به وجهی نیک برآمدن. (فرهنگ فارسی معین). کارآمد و کاردان بودن: کار وی صاحب دیوانی است که هم کفایت دارد هم امانت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 373). ابوالحسن عقیلی نام دارد و جاه و کفایت. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 373). ماکان مردی دلیر است و با دلیری و مردی کفایت دارد و جود هم. (چهار مقاله ص 52)
لایق بودن. شایستگی داشتن. (فرهنگ فارسی معین) : زانگه که عشق دست تطاول دراز کرد معلوم شد که عقل ندارد کفایتی. سعدی. ، از عهدۀ ادارۀ امور به وجهی نیک برآمدن. (فرهنگ فارسی معین). کارآمد و کاردان بودن: کار وی صاحب دیوانی است که هم کفایت دارد هم امانت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 373). ابوالحسن عقیلی نام دارد و جاه و کفایت. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 373). ماکان مردی دلیر است و با دلیری و مردی کفایت دارد و جود هم. (چهار مقاله ص 52)
استکراه. (منتهی الارب). نفرت داشتن. بی میل بودن. ناگوارایی داشتن. (ناظم الاطباء). ناخوش داشتن. مکروه داشتن. تقبیح کردن. (یادداشت مؤلف) : چون ابراهیم به صدوبیست سال رسید وقت رحلت نزدیک شد و کراهت می داشت. (قصص الانبیاء ص 57)
استکراه. (منتهی الارب). نفرت داشتن. بی میل بودن. ناگوارایی داشتن. (ناظم الاطباء). ناخوش داشتن. مکروه داشتن. تقبیح کردن. (یادداشت مؤلف) : چون ابراهیم به صدوبیست سال رسید وقت رحلت نزدیک شد و کراهت می داشت. (قصص الانبیاء ص 57)